اشعار مرتبط با كاروان اسرا در کوفه
زبان حال بی بی زینب با سر امام حسین(سلام الله علیهما)
هلالِ یك شبه بر نیزه دلبری داری
به شهرِ كوفه ظهوری پیمبری داری
چقدر زخمی و خاكستری شدی پیداست
عجیب دردِ سر از نورِ سروری داری
طلوعِ مغربِ خون بی خبر كجا رفتی؟
در این سه روزه نگفتی كه خواهری داری؟
چه دیده اند كه دست از تو بر نمی دارند؟
جز این سرِ سرِ نی، چیزِ دیگری داری؟
خروش أًمْ حَسِبَت كوچه كوچه را پُر كرد
چه بغضِ خسته ای و گریه آوری داری!
دلم هوای دمی روضه خوانیت كرده
اگر هنوز سرِ نیزه حنجری داری؟
دراین تجمع شادی و هلهله با من
برای سینه زدن خسته مادری داری
ز طاقِ گیسویت آیاتِ نور می ریزد
به دامنم تبعاتِ تنور می ریزد
دلی كه در قفسِ آهِ آتشین مانده
فقط به عشقِ تو در غربتِ زمین مانده
بزرگِ قافله، این بار تو شمارش كن
برای ماندنِ من، چند نازنین مانده؟
چه تكّه تكّه پَرِ نازِ شاپرك هایی
كه بینِ حلقه ی زنجیرِ آهنین مانده
به قدرِ زخمِ تو نذرِ شكستگی كردم
ادای نذرِ شریكت فقط جبین مانده
بیا و جای خودت را به نیزه محكم كن
هنوز سنگِ لبِ بام در كمین مانده
در این شلوغیِ بازار جای شُكرش هست
به حفظِ آبرو یك گوشه آستین مانده
دلِ رقیه ات از قصه ذوب می گردد
سخن بگوی، مرا دلخوشی همین مانده
علیرضا شریف
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعار کاروان در کوفه
برچسبها: اشعار مرتبط با كاروان اسرا در کوفه